ریحانه جونریحانه جون، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

عسلی مامان و باباش

از شیر گرفتن دختریم

روز 5 شنبه13/12/94 عصر از خواب که بیدار شدی اومدی شیر بخوری ی کم که خوردی درآوردی و بابا به شوخی گفت اله ، اوف شده . و دختر خانوم ما دیگه لب نزد و ما هر چی اصرار کردیم اون نخورد و میگفتی نه . شب هم موقع خواب دلت میخواست میگفتی نونونه ولی وقتی میخواستم بهت بدم نه میگفتی و نمیخوردی موقعی که خوابت برد و انگشت شصتت رو میخوردی بهت دادم .الات چند شبه فقط شبا میخوری اونم وقتی خوابی دلم نمیاد ی دفعه از شیر بگیرمت اصلا فکر نمیکردم به این راحتی از شیر گرفته بشی .هنوز میخواستم بعد عید از شیر بگیرمت که خودت پیشدستی کردی . ولی غذا خوردنت خوب شده و حسابی غذا میخوری و همش باید ی چیزی باشه که بخوری نوش جان دخمل نازم .
18 اسفند 1394

مراقبت هجده ماهگی

ریحانه خانوم سرما خورده بود و با تاخیر2 هفته ای  واکسنش رو زد روز سه شنبه 6 بهمن ساعت 11:30 من و بابا مرخصی گرفتیم و بردیمت بهداشت ایندفعه اول وقت نرفتیم  چون میخواستم بعدش باهات باشم و فرداش هم مرخصی گرفتم آخه همه می گفتند این واکسن درد داره اولش قد و وزن رو گرفتند و بعد رفتیم برای واکسن .دست راست و پای چپ دخترم فقط همون موقع که سوزن رو زدند گریه کردی ولی بعدش زود ساکت شدی و خونه هم که رسیدیم قطره استامینوفن بهت دادم که هر چهار ساعت 20 قطره باید میخوردی . تا عصر که همونجوری بدو بدو داشتی و دردی نداشتی ولی شب دیگه کم کم درد گرفت و درازکشیده بودی و از جات بلند نمیشدی . تب که خدا رو شکر نکردی چون قطره تو مرتب دادم . صبح ...
8 اسفند 1394
1